ستایش مهربون
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
 
 
یک شنبه 17 دی 1398برچسب:, :: 13:37 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

به وبلاگ ستایش مهربون خوش آمدید

نظر یادتون نره ها

به وبلاگ ستایش مهربون خوش آمدید

نظر یادتون نره ها



جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 15:54 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبید دوستهای مهربون

از همتون برای نظرهایی که دادین ممنونم من از شنبه میخوام مطالبو وارد سایت نی نی وبلاگ کنم با این آدرس

http://setayeshmehraboonn.niniweblog.com/

از همه شما دوستهای عزیزم میخوام که تو این مدت وارد مطالب وبلاگ با آدرس جدید بشین و نظرات خودتون به ثبت برسانید ممنونم عزیزان

تقدیم به همه شما دوستهای وبلاگی



چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 9:7 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبید دوستهای مهربون  و خواننده های گرامی

دیروز دوباره هوای اهواز گرد و خاک شده بود چشمتون روز بد نبینه همه خونه پر شده بود از خاک ما که سر کار بودیم و هر چه منتظر شدیم که ادارات تعطیل بشه که نشد فقط خیلی زحمت کشیدن و مدارس بعد از ظهر رو تعطیل کردند حدود ساعت 3 بود که رسیدم خونه از بوی خاک داشتم خفه می شدم لبسهامو درآوردم و شروع کردم به تمیزی خونه اول همه جا رو گرد گیری کردم  بعد از اون شروع کردم به جارو کشیدن   بعد هم شیشه ها رو پاک کردم   مشغول کار کردن بودم که دیدم دختر قشنگم داره به مامانش کمک کنه یه برگ دستمال کاغذی برداشته و رفته سراغ چرخش و داره اونو تمیز میکنه خیلی بهش خندم گرفته بود   و واققققققععععااااً  خستگی از تنم در اومد قربونت برم مادر قشنگم که تو اینقدر مسئولیت پذیری عاشقتم مادرم

 به درخواست منصوره جون (مامان ملیکا دتر) بقیه پست در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 8:17 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوستهای مهربون خوبین خوشین

ما که خیلیییییییییییییییییییی خوبیم این دو هفته رو همش به تفریح و پارک و البته یه کوچولو خونه تکونی گذروندیم که با کمک بابا حمید عزیز بودش واقعععععععععععععععععععاً دستش درد نکنه هم برای  تفریحات و هم برای خونه تکانی که خونه رو برق انداختش خیییییییییییییییییلی دوستش داریم  

پنجشنبه 3/12/91 :آبادان

بابا حمید مهربون ما رو برد آبادان هم برای تفریح و هم برای خرید خیییلی بهمون خوش گذشت کلی هم برای ستایش جونم خرید کردیم اینم عکس لباسایی که برای ستایش خریدم

جمعه هم ستایش مهربون بردیم پارک کلی بازی کرد پنجشنبه جمعه ها بدون استثنا ستایشی سهم مهمی داره در پارک رفتن چون دختر قچنگم عاشششششق پارکه

اینجا هم بچم قهر کرده که چرا از پارک اومدیم دم در ایستاده نمیاد تو

پنجشنبه 11/12/91 :دزفول

هفته بعد هم باز بابا حمید ما رو برد دزفول کنار آب خییییییلی هوا عالی بود و آب علی کله هم خیلی یییییییخ من که نتونستم پاهامو زیاد تو آب نگه دارم اما امان از این ستایش از آب بیرون نمیومد بیچاره بابا حمید هم شده بود مامور مراقبت از ستایش که نکنه اتفاقی براش بیوفته

این گلها هم شکوفه کرده بودن کنار آب

اینم عکس ورودی رودخانه علی کله (دزفول)

اینم عکس ناهارمون که بابا حمید با ستایش زحمت کشیدن کبابشون کردن

برای برگشتن هم ستایش کلی تو رانندگی کمک بابا حمید کرد

 



یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 9:39 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

سلام دوستای عزیز و مهربون خوبین خوشین؟؟؟

 

ما هم خوبیم و هر روز داریم از شیرین زبونیای دخترم به وجد میائیم این چند وقته خیلی بانمک شدی

وقتی بهش میگم ستایش کیه :با زبون خوشکل خودش میگه : عجی بابا (عزیز بابا )

وقتی میبینی من ناراحتم و دارم گریه میکنم : منو می بوسی میگی : عجیجم (عزیزم)

فعلاً اسم یه رنگو یاد گرفتی و به هر چیزی که میبینی !میگی آبی مثلاً پرتغال ...!

کار کردن با موبایل مامانی را کاملاً یاد گرفتی (موبایل لمسی) که باعث تعجب همه شده به قسمتهایی وارد میشی که تا حالا من نرفتم

و یه چیز جدید دیگه که میگی ( منو خیلی عصبی می کنه ) به بابا حمید میگی : عمو حمید !!!!! توی بازار ، توی پارک ! هر کس ندونه میگه اینا با عموشون میرن اینور و اونور  

تازگیا اسم نسترن رو میگی به قول خودت (ننن) و عاشق خاله نسترن شدی راستی خاله نسترن عزیز 2 هفته پیش از کرج برگشت و یه دست لباس و یک جفت جوراب خیلی خوشکل برای ستایش سوغاتی آورد البته برای مامانی هم یه عطر خوشبو (لاگوست سبز ) آورد و بیشتر ما رو شرمنده کرد خاله نسترن مهربون دستت درد نکنه

این گلهای رز تقدیم به خاله نسترن دوست داریم خاله مهربون

 

 

عکس لباس (سوغاتی خاله نسترن)

 

 

دیروز بعد از ظهر وقتی از خواب بلند شدی یه راست رفتی سراغ عروسکت که من توی کمد قایمش کرده بودم (تنها عروسکی که  از دست ستایش جان سالم به در برده ) و گفتی که نازنینو میخوام اسم عروسکه نازنینه منم دلم برات سوخت و بهت دادم و بهم گفتی که چرا نمیخونه منم میخواستم سر تو رو کلاه بزارم دیدم نه بابا سر خودم کلاه گذاشتم بهت گفتم که خراب شده باید شب بابا حمید بیاد درستش کنه عصبانی شدی گفتی نه مامان باطی (باطری) میخواد شاخام داشت از تعجب درمیومد

که تو چقد بلا و با هوشی قربونت برم

 

اینم نازنین خانوم عروسک ستایش

 

 

یه کار دیگه میری سر وسایل آرایشی مامانی و ...... اینم مدرکش 

و در ادامه چند تا عکس جدید 

 

 

 

 

 

اینجوریاست دیگه من ستایشم : عزیز بابا         



جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوستای خوبم

 

مامان ملیکا جون لطف کردند منو به مسابقه وبلاگی دعوت کردند،تو این مسابقه باید بگیم چرا وبلاگمون رو درست کردیم؟

من این وبلاگو ساختم تا بتونم خاطرات شیرین کودکی دختر نازم رو ثبت و حفظ کنم و یه جورایی برام جذابتر و زنده تره،فکر میکنم برای دخترم هم دسترسی بهشون راحتتر باشه!

و از همه مهم تر اینکه میتونیم کلی دوست وبلاگی پیدا کنیم و باهاشون ارتباط داشته باشیم و از تجربیاتشون استفاده کنیم حالا باید سه تا از دوستامو به این مسابقه دعوت کنم هر چند دوست دارم همه رو دعوت کنم ولی قانون مسابقه اجازه نمیده.

منصوره جون، از دعوتت تشکر میکنم 

   آرین جون  http://nini-ko0ch0olo0.blogfa.com/ 

        آرام جون   http://aram-khanom.persianblog.ir/

       نیایش جون  http://ninish.niniweblog.com/   

 

 

این دسته گل تقدیم به دوستهای وبلاگی خودم دوستتون دارم

 



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 13:20 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام به همه دوستای مهربون

دیشب ولنتاین بود... قشنگ بود وقتی پیش هم بودیم...یعنی باهم بودیم... خوشحال بودیم از همه مهمتر با ستایشی بودیم 

بابا حمید مهربون بازم ما رو شرمنده و سوپرایرز کرد مارو برد رستوران گردان خیلی خوش گذشت جای همتون خالی شام خوردیم بعد هم یه دوری خوردیم و اومدیم خونه بازم ممنون بابا حمید

 

مال من باش ولنتاین ....

من این آرزوی ولنتاین را برای تو میفرستم ...

با آغوش و بوسه ها جایی میسازم اینجا نزدیک خودم

که فقط مال توست.......!

 

 

ستایش و بابا حمید سر میز شام در رستوران گردان

 

 



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبید دوست های مهربون و خواننده های گرامی

یکشنبه 22 بهمن تولد سپهر پسر خواهر عزیزم بود که این جشن خیلی به ستایش خوش گذشت و خیلی برای سپهر شعر تولدت مبارکو خوند به شکلی که اون خوند براتون مینوسیم « بببو بببو ، بببوت مبالک ، قربونش برم من این دختره مهربون رو

اینم چند تا عکس از اون روز

احسان و ستایش و سپهر

اینم چند تا عکس از آخر جشن از اونجائیکه که ستایش عاشق بادبادکه همه بادبادکها رو کند و با خودش اینور و انور میبرد

 

ببین طلوع چشمات به دنیا چه قشنگه

نگاه شیطون تو،صمیمی و یه رنگه

 روز تولد توست ........

همه میگن مبارک...منم میگم عزیزم: تولدت مبارک...

 سپهر جان تولدت مبارک

 



سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین دوستهای مهربون

توی این پست خواستم شباهت بچگی های ستایش با بچگی های من و باباش بهتون نشون بدم !

اینم از عکسها که با فتوشاپ درستشون کردم شماره گذاری هم کردم برای شناسایی

 

 

حالا دیگه قضاوت میذارم با شما بگین شبیه من یا شبیه باباش ؟

 

 

 



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوست های مهربون و خواننده های گرامی

میخوام یه تشکر ویژه داشته باشم از دوستانی که همیشه میانو به ما سر میزنند و با نظراتشون ما رو شرمنده این همه مهربونیاشون میکنند و خیلی ناراحتم از کسانی که من همیشه میرم پیششون اما دریغ از یکبار اومدن به وب من تا بوده چنین بوده .......... !؟

خب حالا از این حرفها گذشته .... میخوام از ستایشم براتون بگم

جدیداً یاد گرفته فامیلشو ،رنگ چشماشو ، سنشو میگه هر چیزی که بهش میدیم یه تکون خوشگل به سرش میده و با زبون خودش میگه ممون ظهر وقتی از سر کار میرم دنبالش که بیائیم خونه از همه خداحافظی و باهاشون دست میده و براشون بوس میفرسته دختر من خیلی مهربونه برای همین از کوچیکی تا حالا اسمشو گذاشتیم ستایش مهربون واقعاً این اسم لایقشه هر چیزی که از من و باباش میخواد ما بهش میدیم دولا میشه پاهای من و باباشه میبوسه قربون این همه مهربونیت دختر قچچچچچنگم

اینم عکسهای این چند روز :

ستایش با حوله حمام

جمعه صبح با بابا حمید رفتیم بازار که مواد برای ترشی بخریم که ترشی درست کنیم ( تا یادم نرفته بگم که بابا حمید ترشی های خوشمزه ای درست میکنه که میخوای انگشت تاتم باهاشون بخوری ) جفت مغازه کلم فروشی یه پلاسکو بود دیدیم ستایش رفت یه اسبی رو برداشت و اومد بیرون نشت روی آقا اسبه و اصرار که باید حتما اینو بخریم ما هم اونو خریدیم و بعد به پارک رفتیم و ستایش کلی باهاش بازی کرد اینم چند تا عکس از اونروز

اینم عکس همون آقا اسبس که گفتم

دختر قشنگم تازگیا یاد گرفته اخم میکنه اینجوری

 



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم 7 دی 1389 ساعت 5 عصر در بیمارستان آریا اهواز خدای مهربون یه دختر ناز و دوست داشتنی به ما هدیه داد ما اسم این فرشته نازنینو ستایش گذاشتیم ستایش یعنی شکر و سپاس این وبلاگ درست شده تا خاطرات ستایشو تو خودش نگه داره تا وقتی که بزرگ شد عشقی که مامانی و بابایی بهش دارن رو لابه لای خاطراتش پیدا کنه.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستایش مهربون ستایش خوش زبون و آدرس www.setayeshmehraboon.loxblog.com لینک نمائید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


کد تغییر شکل موس -->

کد حرکت متن دنبال موس 

کد جست و جوی گوگل