ستایش مهربون
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
 
 
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 9:39 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

سلام دوستای عزیز و مهربون خوبین خوشین؟؟؟

 

ما هم خوبیم و هر روز داریم از شیرین زبونیای دخترم به وجد میائیم این چند وقته خیلی بانمک شدی

وقتی بهش میگم ستایش کیه :با زبون خوشکل خودش میگه : عجی بابا (عزیز بابا )

وقتی میبینی من ناراحتم و دارم گریه میکنم : منو می بوسی میگی : عجیجم (عزیزم)

فعلاً اسم یه رنگو یاد گرفتی و به هر چیزی که میبینی !میگی آبی مثلاً پرتغال ...!

کار کردن با موبایل مامانی را کاملاً یاد گرفتی (موبایل لمسی) که باعث تعجب همه شده به قسمتهایی وارد میشی که تا حالا من نرفتم

و یه چیز جدید دیگه که میگی ( منو خیلی عصبی می کنه ) به بابا حمید میگی : عمو حمید !!!!! توی بازار ، توی پارک ! هر کس ندونه میگه اینا با عموشون میرن اینور و اونور  

تازگیا اسم نسترن رو میگی به قول خودت (ننن) و عاشق خاله نسترن شدی راستی خاله نسترن عزیز 2 هفته پیش از کرج برگشت و یه دست لباس و یک جفت جوراب خیلی خوشکل برای ستایش سوغاتی آورد البته برای مامانی هم یه عطر خوشبو (لاگوست سبز ) آورد و بیشتر ما رو شرمنده کرد خاله نسترن مهربون دستت درد نکنه

این گلهای رز تقدیم به خاله نسترن دوست داریم خاله مهربون

 

 

عکس لباس (سوغاتی خاله نسترن)

 

 

دیروز بعد از ظهر وقتی از خواب بلند شدی یه راست رفتی سراغ عروسکت که من توی کمد قایمش کرده بودم (تنها عروسکی که  از دست ستایش جان سالم به در برده ) و گفتی که نازنینو میخوام اسم عروسکه نازنینه منم دلم برات سوخت و بهت دادم و بهم گفتی که چرا نمیخونه منم میخواستم سر تو رو کلاه بزارم دیدم نه بابا سر خودم کلاه گذاشتم بهت گفتم که خراب شده باید شب بابا حمید بیاد درستش کنه عصبانی شدی گفتی نه مامان باطی (باطری) میخواد شاخام داشت از تعجب درمیومد

که تو چقد بلا و با هوشی قربونت برم

 

اینم نازنین خانوم عروسک ستایش

 

 

یه کار دیگه میری سر وسایل آرایشی مامانی و ...... اینم مدرکش 

و در ادامه چند تا عکس جدید 

 

 

 

 

 

اینجوریاست دیگه من ستایشم : عزیز بابا         



جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوستای خوبم

 

مامان ملیکا جون لطف کردند منو به مسابقه وبلاگی دعوت کردند،تو این مسابقه باید بگیم چرا وبلاگمون رو درست کردیم؟

من این وبلاگو ساختم تا بتونم خاطرات شیرین کودکی دختر نازم رو ثبت و حفظ کنم و یه جورایی برام جذابتر و زنده تره،فکر میکنم برای دخترم هم دسترسی بهشون راحتتر باشه!

و از همه مهم تر اینکه میتونیم کلی دوست وبلاگی پیدا کنیم و باهاشون ارتباط داشته باشیم و از تجربیاتشون استفاده کنیم حالا باید سه تا از دوستامو به این مسابقه دعوت کنم هر چند دوست دارم همه رو دعوت کنم ولی قانون مسابقه اجازه نمیده.

منصوره جون، از دعوتت تشکر میکنم 

   آرین جون  http://nini-ko0ch0olo0.blogfa.com/ 

        آرام جون   http://aram-khanom.persianblog.ir/

       نیایش جون  http://ninish.niniweblog.com/   

 

 

این دسته گل تقدیم به دوستهای وبلاگی خودم دوستتون دارم

 



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 13:20 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام به همه دوستای مهربون

دیشب ولنتاین بود... قشنگ بود وقتی پیش هم بودیم...یعنی باهم بودیم... خوشحال بودیم از همه مهمتر با ستایشی بودیم 

بابا حمید مهربون بازم ما رو شرمنده و سوپرایرز کرد مارو برد رستوران گردان خیلی خوش گذشت جای همتون خالی شام خوردیم بعد هم یه دوری خوردیم و اومدیم خونه بازم ممنون بابا حمید

 

مال من باش ولنتاین ....

من این آرزوی ولنتاین را برای تو میفرستم ...

با آغوش و بوسه ها جایی میسازم اینجا نزدیک خودم

که فقط مال توست.......!

 

 

ستایش و بابا حمید سر میز شام در رستوران گردان

 

 



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبید دوست های مهربون و خواننده های گرامی

یکشنبه 22 بهمن تولد سپهر پسر خواهر عزیزم بود که این جشن خیلی به ستایش خوش گذشت و خیلی برای سپهر شعر تولدت مبارکو خوند به شکلی که اون خوند براتون مینوسیم « بببو بببو ، بببوت مبالک ، قربونش برم من این دختره مهربون رو

اینم چند تا عکس از اون روز

احسان و ستایش و سپهر

اینم چند تا عکس از آخر جشن از اونجائیکه که ستایش عاشق بادبادکه همه بادبادکها رو کند و با خودش اینور و انور میبرد

 

ببین طلوع چشمات به دنیا چه قشنگه

نگاه شیطون تو،صمیمی و یه رنگه

 روز تولد توست ........

همه میگن مبارک...منم میگم عزیزم: تولدت مبارک...

 سپهر جان تولدت مبارک

 



سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین دوستهای مهربون

توی این پست خواستم شباهت بچگی های ستایش با بچگی های من و باباش بهتون نشون بدم !

اینم از عکسها که با فتوشاپ درستشون کردم شماره گذاری هم کردم برای شناسایی

 

 

حالا دیگه قضاوت میذارم با شما بگین شبیه من یا شبیه باباش ؟

 

 

 



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوست های مهربون و خواننده های گرامی

میخوام یه تشکر ویژه داشته باشم از دوستانی که همیشه میانو به ما سر میزنند و با نظراتشون ما رو شرمنده این همه مهربونیاشون میکنند و خیلی ناراحتم از کسانی که من همیشه میرم پیششون اما دریغ از یکبار اومدن به وب من تا بوده چنین بوده .......... !؟

خب حالا از این حرفها گذشته .... میخوام از ستایشم براتون بگم

جدیداً یاد گرفته فامیلشو ،رنگ چشماشو ، سنشو میگه هر چیزی که بهش میدیم یه تکون خوشگل به سرش میده و با زبون خودش میگه ممون ظهر وقتی از سر کار میرم دنبالش که بیائیم خونه از همه خداحافظی و باهاشون دست میده و براشون بوس میفرسته دختر من خیلی مهربونه برای همین از کوچیکی تا حالا اسمشو گذاشتیم ستایش مهربون واقعاً این اسم لایقشه هر چیزی که از من و باباش میخواد ما بهش میدیم دولا میشه پاهای من و باباشه میبوسه قربون این همه مهربونیت دختر قچچچچچنگم

اینم عکسهای این چند روز :

ستایش با حوله حمام

جمعه صبح با بابا حمید رفتیم بازار که مواد برای ترشی بخریم که ترشی درست کنیم ( تا یادم نرفته بگم که بابا حمید ترشی های خوشمزه ای درست میکنه که میخوای انگشت تاتم باهاشون بخوری ) جفت مغازه کلم فروشی یه پلاسکو بود دیدیم ستایش رفت یه اسبی رو برداشت و اومد بیرون نشت روی آقا اسبه و اصرار که باید حتما اینو بخریم ما هم اونو خریدیم و بعد به پارک رفتیم و ستایش کلی باهاش بازی کرد اینم چند تا عکس از اونروز

اینم عکس همون آقا اسبس که گفتم

دختر قشنگم تازگیا یاد گرفته اخم میکنه اینجوری

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : مامان منصوره

لالایی .........!

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت
و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان
ادامه داشت تا اینکه یک روز...........
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف
می کند وآرامش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شب همه ی سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه
سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ  همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود 

 

 

 

بیایید تا زنده ایم قدر یکدیگر بدانیم

همسر  و دختر عزیزم عاشقانه وار دوستتون دارم



شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, :: 9:29 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین

جمعه هوای اهواز خیلی عالی بود ما تصمیم گرفتیم که برای ناهار بریم بیرون منو ستایش مهربون هم خیلی تاب بازی کردیم جاتون خالی عکساشو میزارم که ببینید فقط خیلی زود شارژ گوشیم تموم شد چند تا عکس بیشتر نشد که بگیرم

ستایش و بابا حمید

ستایش و بابا حمید

ظهر وقتی ناهار خوردیم ستایش خوابش گرفته بود میدونید که بچه ها موقع خوابشون چقد بهانه گیری می کنند وسایلمونو جمع کردیم اومدیم خونه چایی خوردیم بعد هم خوابیدیم عصری رفتیم بیرون با ماشین تاب خوردیم دست بابا حمید مهربون هم درد نکنه برای تفریح روز جمعه این دسته گل زیبا  تقدیم به : بهترین بابای دنیا

بابا حمید عزیز  من و ستایش خیلی دوست داریم

ستایش در بازار امام رضا (کیانپارس)



سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, :: 11:19 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین خوشین دوست های من

من این داستان تقدیم می کنم به همه شما خودم وقتی این داستان رو خوندم خییییییلی تحت تأثیر قرار گرفتم شما هم با نظرهای گرمتون احساستونو به من منتقل کنید

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله:

از مباركي زن اين است كه فرزند نخست او دختر باشد

 

اولین روز بعد از عروسی زن و شوهر توافق کردن که در را به روی هیچکس باز نکن ...!

ابتدا پــــدر و مــادر پســـر آمـدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگــر انداختن اما چون از قبـل توافـــق کرده بودن هیچکـــــدام در را باز نکــردن...
ساعتـی بعـــد...
پــدر و مـادر دختــر آمــدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگـر انداختن و اشـک در چشمـان دختر جمع شد...
و در این حال گفت نمیتـــونم ببینم که پــدر و مـادرم پشت در باشند و در را روشـون بـاز نــکنم...
شوهـر چیزی نگفت و در را برویشـان گشود...
اما این موضـوع را پیـش خـودش نگـه داشت...
سـالها گـذشت و خـداوند به آنها چهار پسـر داد...
پنجمیـن فرزنـدشان دختـر بود...
برای تولـد این فرزنـد پــدر بسیار شـادی کرد و چنـد گوسفند را سر بریـد و میهمانی مفصلی داد...
مــردم متعجبـانه از او پرسیدنــد علـت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست...؟!
مـرد بسادگی جواب داد چون این همـون کسیـه که در را برویـم باز میکنه...

 

سهم من از دنیا ، دختر کوچکی است به بزرگی تمام عشق هایی که تا به حال تجربه شده است !

ستایش من

عاشقتم دخترم

ستایش گلم داشتن یه دختر بهترین چیزیه که یه زن میتونه داشته باشه .....! دختری شبیه خودش که اگه روزی مامان نبود همه با دیدن دختر یادش بیفتن

 

هر کجا هستم ,باشم,آسمان مال من است.پنجره ,فکر,هوا,عشق,زمین مال من است

 

 

 

دلبندم نازنیم

خوشبختی نگاه خداست، دعایت میکنم که خداوند هرگز چشم از تو بر ندارد ......!

 

 



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

 سلام خوبین خوشین خاله های مهربون

آره دوباره اومدم با یه آپ جدید اما اینبار با یه حال و هوای جدید

ماجرا از اونجایی شروع شد که من و بابا حمید مهربون چند بار ستایشو برای گرفتن عکس به آتلیه بردیم ولی چشمتون روز بد نبینه وارد شدن ما به عکاسی همانا گریه کردنو جیغ زدن همانا و ما ناراحت از اینکه چرا نشد از ستایش عکس بگیریم ستایش مهربون دیگه چکارش میشه کرد . تا اینکه ستایش سرما خورد و ما اونو به دکتر بردیم که تو پست قبلی هم توضیح دادم اونم برای خودش حکایاتی داشت خلاصه آقای منشی که دفترچه رو گرفت گفت ببخشید دفترچه شما تمدیدش تمام شده و ویزیت آزاد دادیم بعد بابا حمید گفت اگر ایندفعه دفترچه رو بردم برای تمدید ازمون عکس میخوان همونطور که مستحضرید ستایشی ما دو سالش تموم شده و باید دفترچش عکسدار بشه حالا چه کار کنیم چه کار نکنیم یه فکری به ذهنم خطور کرد دختر خاله عزیزم نسترن که تبحر خاصی توی کارهای فتوشاپی داره توی خونه از ستایش عکس گرفت با هنر خودش اونها رو تبدیل به عکس پرسنلی کرد دست خاله نسترن هم درد نکنه اینم سه بوس آبدار برای خاله نسترن تا سه نشه بازی نشه ممنون خاله مهربون عکسها رو میذارم که ببینید .

اینم چند تا عکس دیگه (خانم مهندس ستایش ) اگه سفارشی دارین در خدمتتم

 

ستایش در فروشگاه اهواز مال

عجله نکن عجله نکن زنگ تفریحه بزار یه خورده ممه بخورم بعد دوباره میریم خرید

من که دیگه مولفیکسمو خریدم خیالم راحت شد بزار فکر کنم دیگه چی میخواستم

 

 



درباره وبلاگ


وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم 7 دی 1389 ساعت 5 عصر در بیمارستان آریا اهواز خدای مهربون یه دختر ناز و دوست داشتنی به ما هدیه داد ما اسم این فرشته نازنینو ستایش گذاشتیم ستایش یعنی شکر و سپاس این وبلاگ درست شده تا خاطرات ستایشو تو خودش نگه داره تا وقتی که بزرگ شد عشقی که مامانی و بابایی بهش دارن رو لابه لای خاطراتش پیدا کنه.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستایش مهربون ستایش خوش زبون و آدرس www.setayeshmehraboon.loxblog.com لینک نمائید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


کد تغییر شکل موس -->

کد حرکت متن دنبال موس 

کد جست و جوی گوگل