ستایش مهربون
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
 
 
جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 15:54 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبید دوستهای مهربون

از همتون برای نظرهایی که دادین ممنونم من از شنبه میخوام مطالبو وارد سایت نی نی وبلاگ کنم با این آدرس

http://setayeshmehraboonn.niniweblog.com/

از همه شما دوستهای عزیزم میخوام که تو این مدت وارد مطالب وبلاگ با آدرس جدید بشین و نظرات خودتون به ثبت برسانید ممنونم عزیزان

تقدیم به همه شما دوستهای وبلاگی



چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, :: 9:7 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبید دوستهای مهربون  و خواننده های گرامی

دیروز دوباره هوای اهواز گرد و خاک شده بود چشمتون روز بد نبینه همه خونه پر شده بود از خاک ما که سر کار بودیم و هر چه منتظر شدیم که ادارات تعطیل بشه که نشد فقط خیلی زحمت کشیدن و مدارس بعد از ظهر رو تعطیل کردند حدود ساعت 3 بود که رسیدم خونه از بوی خاک داشتم خفه می شدم لبسهامو درآوردم و شروع کردم به تمیزی خونه اول همه جا رو گرد گیری کردم  بعد از اون شروع کردم به جارو کشیدن   بعد هم شیشه ها رو پاک کردم   مشغول کار کردن بودم که دیدم دختر قشنگم داره به مامانش کمک کنه یه برگ دستمال کاغذی برداشته و رفته سراغ چرخش و داره اونو تمیز میکنه خیلی بهش خندم گرفته بود   و واققققققععععااااً  خستگی از تنم در اومد قربونت برم مادر قشنگم که تو اینقدر مسئولیت پذیری عاشقتم مادرم

 به درخواست منصوره جون (مامان ملیکا دتر) بقیه پست در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 8:17 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوستهای مهربون خوبین خوشین

ما که خیلیییییییییییییییییییی خوبیم این دو هفته رو همش به تفریح و پارک و البته یه کوچولو خونه تکونی گذروندیم که با کمک بابا حمید عزیز بودش واقعععععععععععععععععععاً دستش درد نکنه هم برای  تفریحات و هم برای خونه تکانی که خونه رو برق انداختش خیییییییییییییییییلی دوستش داریم  

پنجشنبه 3/12/91 :آبادان

بابا حمید مهربون ما رو برد آبادان هم برای تفریح و هم برای خرید خیییلی بهمون خوش گذشت کلی هم برای ستایش جونم خرید کردیم اینم عکس لباسایی که برای ستایش خریدم

جمعه هم ستایش مهربون بردیم پارک کلی بازی کرد پنجشنبه جمعه ها بدون استثنا ستایشی سهم مهمی داره در پارک رفتن چون دختر قچنگم عاشششششق پارکه

اینجا هم بچم قهر کرده که چرا از پارک اومدیم دم در ایستاده نمیاد تو

پنجشنبه 11/12/91 :دزفول

هفته بعد هم باز بابا حمید ما رو برد دزفول کنار آب خییییییلی هوا عالی بود و آب علی کله هم خیلی یییییییخ من که نتونستم پاهامو زیاد تو آب نگه دارم اما امان از این ستایش از آب بیرون نمیومد بیچاره بابا حمید هم شده بود مامور مراقبت از ستایش که نکنه اتفاقی براش بیوفته

این گلها هم شکوفه کرده بودن کنار آب

اینم عکس ورودی رودخانه علی کله (دزفول)

اینم عکس ناهارمون که بابا حمید با ستایش زحمت کشیدن کبابشون کردن

برای برگشتن هم ستایش کلی تو رانندگی کمک بابا حمید کرد

 



یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 9:39 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

سلام دوستای عزیز و مهربون خوبین خوشین؟؟؟

 

ما هم خوبیم و هر روز داریم از شیرین زبونیای دخترم به وجد میائیم این چند وقته خیلی بانمک شدی

وقتی بهش میگم ستایش کیه :با زبون خوشکل خودش میگه : عجی بابا (عزیز بابا )

وقتی میبینی من ناراحتم و دارم گریه میکنم : منو می بوسی میگی : عجیجم (عزیزم)

فعلاً اسم یه رنگو یاد گرفتی و به هر چیزی که میبینی !میگی آبی مثلاً پرتغال ...!

کار کردن با موبایل مامانی را کاملاً یاد گرفتی (موبایل لمسی) که باعث تعجب همه شده به قسمتهایی وارد میشی که تا حالا من نرفتم

و یه چیز جدید دیگه که میگی ( منو خیلی عصبی می کنه ) به بابا حمید میگی : عمو حمید !!!!! توی بازار ، توی پارک ! هر کس ندونه میگه اینا با عموشون میرن اینور و اونور  

تازگیا اسم نسترن رو میگی به قول خودت (ننن) و عاشق خاله نسترن شدی راستی خاله نسترن عزیز 2 هفته پیش از کرج برگشت و یه دست لباس و یک جفت جوراب خیلی خوشکل برای ستایش سوغاتی آورد البته برای مامانی هم یه عطر خوشبو (لاگوست سبز ) آورد و بیشتر ما رو شرمنده کرد خاله نسترن مهربون دستت درد نکنه

این گلهای رز تقدیم به خاله نسترن دوست داریم خاله مهربون

 

 

عکس لباس (سوغاتی خاله نسترن)

 

 

دیروز بعد از ظهر وقتی از خواب بلند شدی یه راست رفتی سراغ عروسکت که من توی کمد قایمش کرده بودم (تنها عروسکی که  از دست ستایش جان سالم به در برده ) و گفتی که نازنینو میخوام اسم عروسکه نازنینه منم دلم برات سوخت و بهت دادم و بهم گفتی که چرا نمیخونه منم میخواستم سر تو رو کلاه بزارم دیدم نه بابا سر خودم کلاه گذاشتم بهت گفتم که خراب شده باید شب بابا حمید بیاد درستش کنه عصبانی شدی گفتی نه مامان باطی (باطری) میخواد شاخام داشت از تعجب درمیومد

که تو چقد بلا و با هوشی قربونت برم

 

اینم نازنین خانوم عروسک ستایش

 

 

یه کار دیگه میری سر وسایل آرایشی مامانی و ...... اینم مدرکش 

و در ادامه چند تا عکس جدید 

 

 

 

 

 

اینجوریاست دیگه من ستایشم : عزیز بابا         



جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوستای خوبم

 

مامان ملیکا جون لطف کردند منو به مسابقه وبلاگی دعوت کردند،تو این مسابقه باید بگیم چرا وبلاگمون رو درست کردیم؟

من این وبلاگو ساختم تا بتونم خاطرات شیرین کودکی دختر نازم رو ثبت و حفظ کنم و یه جورایی برام جذابتر و زنده تره،فکر میکنم برای دخترم هم دسترسی بهشون راحتتر باشه!

و از همه مهم تر اینکه میتونیم کلی دوست وبلاگی پیدا کنیم و باهاشون ارتباط داشته باشیم و از تجربیاتشون استفاده کنیم حالا باید سه تا از دوستامو به این مسابقه دعوت کنم هر چند دوست دارم همه رو دعوت کنم ولی قانون مسابقه اجازه نمیده.

منصوره جون، از دعوتت تشکر میکنم 

   آرین جون  http://nini-ko0ch0olo0.blogfa.com/ 

        آرام جون   http://aram-khanom.persianblog.ir/

       نیایش جون  http://ninish.niniweblog.com/   

 

 

این دسته گل تقدیم به دوستهای وبلاگی خودم دوستتون دارم

 



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 13:20 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام به همه دوستای مهربون

دیشب ولنتاین بود... قشنگ بود وقتی پیش هم بودیم...یعنی باهم بودیم... خوشحال بودیم از همه مهمتر با ستایشی بودیم 

بابا حمید مهربون بازم ما رو شرمنده و سوپرایرز کرد مارو برد رستوران گردان خیلی خوش گذشت جای همتون خالی شام خوردیم بعد هم یه دوری خوردیم و اومدیم خونه بازم ممنون بابا حمید

 

مال من باش ولنتاین ....

من این آرزوی ولنتاین را برای تو میفرستم ...

با آغوش و بوسه ها جایی میسازم اینجا نزدیک خودم

که فقط مال توست.......!

 

 

ستایش و بابا حمید سر میز شام در رستوران گردان

 

 



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبید دوست های مهربون و خواننده های گرامی

یکشنبه 22 بهمن تولد سپهر پسر خواهر عزیزم بود که این جشن خیلی به ستایش خوش گذشت و خیلی برای سپهر شعر تولدت مبارکو خوند به شکلی که اون خوند براتون مینوسیم « بببو بببو ، بببوت مبالک ، قربونش برم من این دختره مهربون رو

اینم چند تا عکس از اون روز

احسان و ستایش و سپهر

اینم چند تا عکس از آخر جشن از اونجائیکه که ستایش عاشق بادبادکه همه بادبادکها رو کند و با خودش اینور و انور میبرد

 

ببین طلوع چشمات به دنیا چه قشنگه

نگاه شیطون تو،صمیمی و یه رنگه

 روز تولد توست ........

همه میگن مبارک...منم میگم عزیزم: تولدت مبارک...

 سپهر جان تولدت مبارک

 



سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین دوستهای مهربون

توی این پست خواستم شباهت بچگی های ستایش با بچگی های من و باباش بهتون نشون بدم !

اینم از عکسها که با فتوشاپ درستشون کردم شماره گذاری هم کردم برای شناسایی

 

 

حالا دیگه قضاوت میذارم با شما بگین شبیه من یا شبیه باباش ؟

 

 

 



شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام دوست های مهربون و خواننده های گرامی

میخوام یه تشکر ویژه داشته باشم از دوستانی که همیشه میانو به ما سر میزنند و با نظراتشون ما رو شرمنده این همه مهربونیاشون میکنند و خیلی ناراحتم از کسانی که من همیشه میرم پیششون اما دریغ از یکبار اومدن به وب من تا بوده چنین بوده .......... !؟

خب حالا از این حرفها گذشته .... میخوام از ستایشم براتون بگم

جدیداً یاد گرفته فامیلشو ،رنگ چشماشو ، سنشو میگه هر چیزی که بهش میدیم یه تکون خوشگل به سرش میده و با زبون خودش میگه ممون ظهر وقتی از سر کار میرم دنبالش که بیائیم خونه از همه خداحافظی و باهاشون دست میده و براشون بوس میفرسته دختر من خیلی مهربونه برای همین از کوچیکی تا حالا اسمشو گذاشتیم ستایش مهربون واقعاً این اسم لایقشه هر چیزی که از من و باباش میخواد ما بهش میدیم دولا میشه پاهای من و باباشه میبوسه قربون این همه مهربونیت دختر قچچچچچنگم

اینم عکسهای این چند روز :

ستایش با حوله حمام

جمعه صبح با بابا حمید رفتیم بازار که مواد برای ترشی بخریم که ترشی درست کنیم ( تا یادم نرفته بگم که بابا حمید ترشی های خوشمزه ای درست میکنه که میخوای انگشت تاتم باهاشون بخوری ) جفت مغازه کلم فروشی یه پلاسکو بود دیدیم ستایش رفت یه اسبی رو برداشت و اومد بیرون نشت روی آقا اسبه و اصرار که باید حتما اینو بخریم ما هم اونو خریدیم و بعد به پارک رفتیم و ستایش کلی باهاش بازی کرد اینم چند تا عکس از اونروز

اینم عکس همون آقا اسبس که گفتم

دختر قشنگم تازگیا یاد گرفته اخم میکنه اینجوری

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : مامان منصوره

لالایی .........!

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت
و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان
ادامه داشت تا اینکه یک روز...........
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف
می کند وآرامش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شب همه ی سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه
سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ  همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود 

 

 

 

بیایید تا زنده ایم قدر یکدیگر بدانیم

همسر  و دختر عزیزم عاشقانه وار دوستتون دارم



شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, :: 9:29 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین

جمعه هوای اهواز خیلی عالی بود ما تصمیم گرفتیم که برای ناهار بریم بیرون منو ستایش مهربون هم خیلی تاب بازی کردیم جاتون خالی عکساشو میزارم که ببینید فقط خیلی زود شارژ گوشیم تموم شد چند تا عکس بیشتر نشد که بگیرم

ستایش و بابا حمید

ستایش و بابا حمید

ظهر وقتی ناهار خوردیم ستایش خوابش گرفته بود میدونید که بچه ها موقع خوابشون چقد بهانه گیری می کنند وسایلمونو جمع کردیم اومدیم خونه چایی خوردیم بعد هم خوابیدیم عصری رفتیم بیرون با ماشین تاب خوردیم دست بابا حمید مهربون هم درد نکنه برای تفریح روز جمعه این دسته گل زیبا  تقدیم به : بهترین بابای دنیا

بابا حمید عزیز  من و ستایش خیلی دوست داریم

ستایش در بازار امام رضا (کیانپارس)



سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, :: 11:19 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین خوشین دوست های من

من این داستان تقدیم می کنم به همه شما خودم وقتی این داستان رو خوندم خییییییلی تحت تأثیر قرار گرفتم شما هم با نظرهای گرمتون احساستونو به من منتقل کنید

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله:

از مباركي زن اين است كه فرزند نخست او دختر باشد

 

اولین روز بعد از عروسی زن و شوهر توافق کردن که در را به روی هیچکس باز نکن ...!

ابتدا پــــدر و مــادر پســـر آمـدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگــر انداختن اما چون از قبـل توافـــق کرده بودن هیچکـــــدام در را باز نکــردن...
ساعتـی بعـــد...
پــدر و مـادر دختــر آمــدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگـر انداختن و اشـک در چشمـان دختر جمع شد...
و در این حال گفت نمیتـــونم ببینم که پــدر و مـادرم پشت در باشند و در را روشـون بـاز نــکنم...
شوهـر چیزی نگفت و در را برویشـان گشود...
اما این موضـوع را پیـش خـودش نگـه داشت...
سـالها گـذشت و خـداوند به آنها چهار پسـر داد...
پنجمیـن فرزنـدشان دختـر بود...
برای تولـد این فرزنـد پــدر بسیار شـادی کرد و چنـد گوسفند را سر بریـد و میهمانی مفصلی داد...
مــردم متعجبـانه از او پرسیدنــد علـت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست...؟!
مـرد بسادگی جواب داد چون این همـون کسیـه که در را برویـم باز میکنه...

 

سهم من از دنیا ، دختر کوچکی است به بزرگی تمام عشق هایی که تا به حال تجربه شده است !

ستایش من

عاشقتم دخترم

ستایش گلم داشتن یه دختر بهترین چیزیه که یه زن میتونه داشته باشه .....! دختری شبیه خودش که اگه روزی مامان نبود همه با دیدن دختر یادش بیفتن

 

هر کجا هستم ,باشم,آسمان مال من است.پنجره ,فکر,هوا,عشق,زمین مال من است

 

 

 

دلبندم نازنیم

خوشبختی نگاه خداست، دعایت میکنم که خداوند هرگز چشم از تو بر ندارد ......!

 

 



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

 سلام خوبین خوشین خاله های مهربون

آره دوباره اومدم با یه آپ جدید اما اینبار با یه حال و هوای جدید

ماجرا از اونجایی شروع شد که من و بابا حمید مهربون چند بار ستایشو برای گرفتن عکس به آتلیه بردیم ولی چشمتون روز بد نبینه وارد شدن ما به عکاسی همانا گریه کردنو جیغ زدن همانا و ما ناراحت از اینکه چرا نشد از ستایش عکس بگیریم ستایش مهربون دیگه چکارش میشه کرد . تا اینکه ستایش سرما خورد و ما اونو به دکتر بردیم که تو پست قبلی هم توضیح دادم اونم برای خودش حکایاتی داشت خلاصه آقای منشی که دفترچه رو گرفت گفت ببخشید دفترچه شما تمدیدش تمام شده و ویزیت آزاد دادیم بعد بابا حمید گفت اگر ایندفعه دفترچه رو بردم برای تمدید ازمون عکس میخوان همونطور که مستحضرید ستایشی ما دو سالش تموم شده و باید دفترچش عکسدار بشه حالا چه کار کنیم چه کار نکنیم یه فکری به ذهنم خطور کرد دختر خاله عزیزم نسترن که تبحر خاصی توی کارهای فتوشاپی داره توی خونه از ستایش عکس گرفت با هنر خودش اونها رو تبدیل به عکس پرسنلی کرد دست خاله نسترن هم درد نکنه اینم سه بوس آبدار برای خاله نسترن تا سه نشه بازی نشه ممنون خاله مهربون عکسها رو میذارم که ببینید .

اینم چند تا عکس دیگه (خانم مهندس ستایش ) اگه سفارشی دارین در خدمتتم

 

ستایش در فروشگاه اهواز مال

عجله نکن عجله نکن زنگ تفریحه بزار یه خورده ممه بخورم بعد دوباره میریم خرید

من که دیگه مولفیکسمو خریدم خیالم راحت شد بزار فکر کنم دیگه چی میخواستم

 

 



سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام سلاااااااااااام خوبین خوشین خاله های مهربون

وای چقدر فاصله بین این پست و پست قبلیمون زیاد شدها!!

البته دلیل داره و یه دلیل نا خوشایند!

من مریض شده بودم

یه چند روزی میشه که هوای اهواز خییییییییلیییییی سرد شده شدیدا سرما خورده بودم . اولش با آبریزش بینی شروع شد و بعد خس خس سینه و بعد سرفه های شدییید و گرفتگی صدا!!

خیلی بد بود. خیلی...همش ناله میکردم و گریه میکردم منو بردند پیشه آقای دکتر و بعدش روزی چند بار مامان با اسباب شکنجه میومد سراغم!!! به حدی از اینها بدم میاد که تا چشمم بهشون می افتاد میخواستم فرار کنم!!  و این شد نتیجه نخوردن داروها و مامانی و بابایی مجبور شده که به من  آمپپپپپپپپپپپپپپول بزنند

روزهای خیلی سختی بود.مامانم کلی گریه کرد و باباییم کلی غصه خورد واقعاً هیچ چیز جای سلامتی رو نمیگیره فقطططططططططط سلامتیییییییی خدایا .... خدایییییا .......!  خدایا حاله ستایش منو زودتر خوب کن من طاقت دیدن مریضی و بی حالیش ندارم

فرشته ي خوشگل من ايشالا هيچوقت مريض نشي و هميشه سالم و شاد و خرم باشي.دوست دارم عروسكم

 اینم دلیل غیبت طولانیمون!!

انشاالله که شما دوستای خوبم همیشه سلامت باشین.

خوووووب دیگه از بحث بیماری بیایم بیرون و بریم سراغ عکس!

کلی عکس از قبل و بعد از مریضی من روی هم جمع شده که چندتاییش رو میذاریم اینجا.

ستایش مهربون در حال صحبت کردن با بابا حمید

ستایش جون سرما خورده بی حاله

اینم عکس ستایش و بابایی که خودم خیلی دوسش دارم

راستی دو تا کادوی تولد دیگه هم بهم دادن (ازطرف کوثر جون دختر خاله فرزانه ) ممنون خاله فرزانه دوست دارم

 



یک شنبه 17 دی 1398برچسب:, :: 13:37 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

به وبلاگ ستایش مهربون خوش آمدید

نظر یادتون نره ها

به وبلاگ ستایش مهربون خوش آمدید

نظر یادتون نره ها



چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 11:40 ::  نويسنده : مامان منصوره

فرزند عزیزم:                 

روزی که تو ما را در دوران پیری ببینی، سعی کن صبور باشی و ما را درک کنی....

اگر ما در هنگام خوردن غذا خود را کثیف می کنیم، اگر نمیتوانیم خودمان لباسهایمان را بپوشیم، صبور باش.

و زمانی را به خاطر بیاور که ما ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همین موارد به تو کردیم.

اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبی را هزار بار تکرار می کنیم، حرفمان را قطع نکن و به ما گوش بده.

هنگامی که تو خردسال بودی، ما یک داستان را هزار بار برای تو می خواندیم تا تو به خواب بروی.

هنگامی که مایل به حمام رفتن نیستیم، مارا خجالت نده و به ما غر نزن.

زمانی را به خاطر بیاور که ما برای به حمام بردن تو به هزار کلک و ترفند متوسل می شدیم.

هنگامی که ضعف ما را در استفاده از تکنولوژی جدید می بینی، به ما فرصت فراگیری آن را بده و با لبخند تمسخرآمیز به ما نگاه نکن...                                                                            

  ما به تو چیزهای زیادی آموختیم... چگونه بخوری، چگونه لباس بپوشی .... و چگونه با زندگی مواجه شوی .

هنگامی که در زمان صحبت، موضوع بحث را از یاد می بریم، به ما فرصت کافی بده که به یاد بیاوریم در چه مورد بحث میکردیم و اگر نتوانستیم به یاد بیاوریم، از ما عصبانی نشو.

مطمئن باش که آنچه برای ما مهم است با تو بودن و با تو سخن گفتن است نه موضوع بحث!

اگر مایل به غذا خوردن نبودیم، ما را مجبور نکن. به خوبی می دانیم که چه وقت باید غذا بخوریم .

هنگامی که پاهای خسته مان به ما اجازه راه رفتن نمی دهند ....                                            

 دستانت را به ما بده ... همانگونه که در کودکی اولین گامهایت را به کمک ما برداشتی  .                 

و اگر روزی به تو گفتیم که نمی خواهیم بیش از این زنده باشیم و دوست داریم بمیریم ... عصبانی نشو. روزی خواهی فهمید که ما چه می گوییم.

تو نباید از اینکه ما را در کنار خود می بینی احساس غم، خشم و ناراحتی کنی. تو باید در کنار ما باشی و ما را درک کنی و ما را یاری دهی، همانگونه که ما تو را یاری کردیم که زندگی ات را آغاز کنی.

ما را یاری کن در راه رفتن. ما را با عشق و صبوری یاری ده که راه زندگی مان را به پایان ببریم.

ما نیز پاداش تو را با لبخندی و عشقی که همواره به تو داشته یم خواهیم داد.

                                                                                            دوستت داریم فرزندم.

                                                                                پدر و مادر تو



دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 12:28 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین خوشین دوستای گلم

دنیای این روزات خیلی دخترونه است دو تا عروسک معروف داری که دیگه همه میشناسنشون که تقریباً همش همراهتن اسم یکیشون مهران و اسم یکی دیگشون محبوبه (البته این اسم مامان جون طوبا گذاشته ) بعضی وقتا اونها رو به نوبت روی پاهات میذاری و بهشون شیر میدی و بعضی وقتا اونها روی پاهات میخوابونی و با صدای قچنگت خودت میگی هیش هیش یعنی که اونها خوابند و به ما میگی سر و صدا نکنید  

اینم همون عروسکهای معروف (البته چه خوبه که تا حالا از دست ستایش جان سالم به در بردند)

ستایش مهربون در حال منچ بازی

ستایش مهربون در آشپزخانه در حال دستور دادن

 



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام  خوبین خوشین دوستای گلم

آره . پنجشنبه ای  که گذشت 7/10/91 تولد ستایش مهربون ما بود حالا دیگه دختر من 2 سالش شده و کم کم داره برای خودش خانم میشه و مامانو و باباشم هم روز به روز بیشتر دارن ذوقشو رو میکنند.

امسال براش جشن تولد نگرفیتم که ان شاءالله سال دیگه  قرار یه جشن حسابی براش بگیریم و همه رو بگیم بیان تا 3سالگی خانم گل رو جشن بگیریم.

انگار همین دیروز بود که یه دختر کوچولو کنار من با چشمای بسته اش داشت باهام حرف میزد که دیگه مامان تموم شد 9 ماه انتظار برای دیدن من، حالا ستایش من با کارهاش و رفتارش داره بهم حالی میکنه که مامان خیلی دوستت دارم، مامان هم بهش میگه همه دنیای منی میتونم یه چیزی بگم؟ ستایش قچچچچچنگم منو ببخش که یه وقت هایی بد میشم و مامان بدی میشم برات" ،باور کن خودم خیلی حس بدی پیدا میکنم. همه زندگی مامانی

 ستایش من خیلی خیلی شیرین و دوست داشتنی و خواستنی شده !! رفتارها، کارهاش واقعا آدم رو متعجب میکنه و خوشحال، البته یه کارت غیر قابل تحمله  نننننننننننننننننننننننننه  گفتنات واقعاً آدمو عصبی می کنه دوستت دارم دیگه زیاد حوصلتونو سر نمیبرم در کل خدا رو شکر که همه چیزت خوبه و شما میتونی روز به روز سالمتر باشی. امسال به غیر از مامان جون و بابایی و یکی ازهمکارای مامانی کسی به ستایش کادو تولد نداد در زیر عکساشون میزارم که ببینید

هدیه همکار مامانی (دستت درد نکنه تلافی به خیر )

  

سرویس 6 نفره غذا خوری (هدیه مامان جون )

راستی تا یادم نرفته یه چیزی بگم مامان جون ستایش دیروز از تهران اومد رفته بود پیش عمه افسانه سری بزنه و براش یه بلوز خیلی قشنگ آورد که روش عکس عروسک محببببببوب منه  کیتی دست مامان جون درد نکنه اینم عکس بلوز 

 اینم یه شعر تولد گذاشتم که تقدیمش میکنم به دخترگللللللللللم تولدت مبارک

 

 

    

 

 



 

 

ماه تولد تو

اتل متل عزیز من

تو کی به دنیا اومدی

آهان حالا یادم اومد

تو دی به دنیا اومدی

قشنگ من تو اول

فصل زمستون اومدی

مثل گل لاله بودی

خوشحال و خندون اومدی

ابرا گل ستاره رو

روی سرت ریخته بودن

ستاره های برفی رو

دورو برت ریخته بودن

سرما برای رو نما

نه گل نه برگ آورده بود

یه چیز خیلی بهتری

نقل تگرگ آورده بود

زیاد شدن روی زمین

نقلای ریز قل قلی

رو دوش هم سوار شدن

گفتن نی نی چه خوشگلی

ماهی که دنیا اومدی

                     یه ذره برفی بود هوا                     

 گرما آوردی با خودت   

به خونه ی مامان و بابا



چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 10:6 ::  نويسنده : مامان منصوره

ستایشی ما عاشق وسایلیه که اصلاً هیچ ربطی بهش نداره و خیلی کم با اسباب بازیهای خودش بازی می کنه این وسایل عبارتند از :

جارو برقی

جارو دستی

موبایل (مخصوصاً موبایل بابا حمید )

کنترل تلویزیون

کیف زنانه

کلید و دزدگیر ماشین

شال

روزنامه و کتاب



سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 11:41 ::  نويسنده : مامان منصوره

به سلامتي اوني که باخت تا رفيقش برنده باشه

به سلامتي آسمون که با اون همه ستاره اش يه ذره ادعا نداره
 به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...

به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...

 به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

 به سلامتی مادر...  که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...

به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن

به سلامتي کسي که وقتي بردم گفت :اون رفيــــــــــــــــــــــــق منه .......وقتي باختم گفت : من رفيـــــــــــــــــــــــــــقتم ......

به سلامتی اونایی که دلشون از یکی دیگه گرفته ولی برای اینکه خودشون رو آروم کنن میگن بخاطر غروب پاییزه

به سلامتی سرنوشت که نمیشه اونو از سر نوشت

به سلامتی سایه که هیچ وقت آدمو تنها نمیذاره

به سلامتي‌ اون بچه‌اي که شيمي‌ درماني کرده همه ی موهاش ريخته،به باباش ميگه بابا من الان شدم مثل رونالدو يا روبرتو کارلوس؟
 باباش ميگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تيپ تري ....

به سلامتي همه اونايي که خطشون اعتباريه ولي معرفتشون دايميه!

 *به سلامتي اونايي که به پدر و مادرشون احترام ميذارن و ميدونن تو خونه اي که بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نميشوند .

به سلامتي مادر که بخاطر ما هيكلش به هم خورد.

به سلامتي کسي که ديد تو تاکسي بغليش پول نداره به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن....!

 به سلامتي سيم خاردار!که پشت و رو نداره

 گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟ گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم..........

به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند

به سلامتی ....... به سلامتی ........ به سلامتی

 به سلامتی ستایش و بابا حمید

 



سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : مامان منصوره

باباجی = باباحاجی

ماماجی= مامان حاجی

تیران= تهران

آنا = اینا

انر= انار

جی جی = نی نی (منظور نی نی عمو علی )

جی = آب

بوبو = شکلات (یا هر چیز خوردنی )

دی دی = سی دی

حم = حمید (منظور بابایی)

مانی = مامانی

آجی = خاله (منظور خاله فاطمه )

ایانه = ریحانه

 



سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین

ما امسال شب یلدا جایی نرفتیم تو خونه خودمون بودیم پای برنامه های تلویزیون ولی در عوض فردا صبح بابا حمید مهربون من و ستایش رو به پارک جزیره برد ولی تا رسیدیم به پارک بارون گرفت و باد شد و هوا خیلی سرد و در کل خییییییلی بهمون خوش گذشت کلی با هم تاب بازی کردیم چند تا از عکساشو میزارم که ببینید .

بابا حمید در حال تاب بازی

 



دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, :: 9:24 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین

امروز 27/9/91 وبلاگ ستایش مهربون بروز شد چون من تازه وبلاگ ستایش رو ایجاد کردم مجبور شدم طی چند روز مرتب وارد وبلاگ شم و عکسهای ستایش رو از نوزادی تا حالا که ستایش ما چند روز دیگه دوسالش تموم میشه رو بزارم کار سختی بود و نیاز به وقت و حوصله زیادی داشت چون میخواستم تا آخر آذر وبلاگش به روز شه و خودشو به شب یلدا و تولدش برسونه راستی تا یادم نرفته بگم ستایش مهربون ما 7/10/91 تولدشه   تولدت مبارک دخترم ایشاالله 120 ساله بشی و قلب پاک و مهربونت مثل همیشه و بیشتر از قبل خونه خدا باشه و به همه آرزوهای رنگی و خوشگلت برسی پس تا شب یلدا و تولدت بای

 



دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, :: 8:10 ::  نويسنده : مامان منصوره

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 



دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, :: 8:3 ::  نويسنده : مامان منصوره

پنجشنبه صبح من و بابا حمید ستایش رو به آرایشگاه بردیم و موهاشو کوتاه کردیم اصلاً نمیذاره تل به موهاش بزنیم و همش موهاش جلو چشماشه خلاصه موهاشو کوتاه کردیم بماند که چه به روز ما آورد ولی خیلی خیلی قچنگ شده الهههههههههههههی مامانی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شه چند تا از عکساشو میذارم خودتون قضاوت کنید .

 

 



دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, :: 7:55 ::  نويسنده : مامان منصوره

 



یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 12:36 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

 

 

 



یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : مامان منصوره

 



یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 12:13 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

 



یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 12:9 ::  نويسنده : مامان منصوره

 



یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 11:57 ::  نويسنده : مامان منصوره

ستایش در بیمارستان

ستایش بعد از آمدن از بیمارستان و حمام کردن

دست گل بابایی برای پیشواز از مامانی و نی نی (دستت درد نکنه بابا حمید )

شناسنامه ستایش

 

 

 

 

 



یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 8:18 ::  نويسنده : مامان منصوره

 



سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 13:8 ::  نويسنده : مامان منصوره

امروز 21/9/91 در یک روز بارانی وبلاگ ستایش مهربون با همکاری خاله اسماء (همکار مامانی) راه اندازی شد ممنون خاله ی مهربون دستت درد نکنه (تلافی به خیر ) بوسسسسسسس دوستت دارم خاله اسما .



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم 7 دی 1389 ساعت 5 عصر در بیمارستان آریا اهواز خدای مهربون یه دختر ناز و دوست داشتنی به ما هدیه داد ما اسم این فرشته نازنینو ستایش گذاشتیم ستایش یعنی شکر و سپاس این وبلاگ درست شده تا خاطرات ستایشو تو خودش نگه داره تا وقتی که بزرگ شد عشقی که مامانی و بابایی بهش دارن رو لابه لای خاطراتش پیدا کنه.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستایش مهربون ستایش خوش زبون و آدرس www.setayeshmehraboon.loxblog.com لینک نمائید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


کد تغییر شکل موس -->

کد حرکت متن دنبال موس 

کد جست و جوی گوگل