ستایش مهربون
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
 
 
دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : مامان منصوره

لالایی .........!

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت
و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان
ادامه داشت تا اینکه یک روز...........
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف
می کند وآرامش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شب همه ی سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه
سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ  همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود 

 

 

 

بیایید تا زنده ایم قدر یکدیگر بدانیم

همسر  و دختر عزیزم عاشقانه وار دوستتون دارم



شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, :: 9:29 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین

جمعه هوای اهواز خیلی عالی بود ما تصمیم گرفتیم که برای ناهار بریم بیرون منو ستایش مهربون هم خیلی تاب بازی کردیم جاتون خالی عکساشو میزارم که ببینید فقط خیلی زود شارژ گوشیم تموم شد چند تا عکس بیشتر نشد که بگیرم

ستایش و بابا حمید

ستایش و بابا حمید

ظهر وقتی ناهار خوردیم ستایش خوابش گرفته بود میدونید که بچه ها موقع خوابشون چقد بهانه گیری می کنند وسایلمونو جمع کردیم اومدیم خونه چایی خوردیم بعد هم خوابیدیم عصری رفتیم بیرون با ماشین تاب خوردیم دست بابا حمید مهربون هم درد نکنه برای تفریح روز جمعه این دسته گل زیبا  تقدیم به : بهترین بابای دنیا

بابا حمید عزیز  من و ستایش خیلی دوست داریم

ستایش در بازار امام رضا (کیانپارس)



سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, :: 11:19 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین خوشین دوست های من

من این داستان تقدیم می کنم به همه شما خودم وقتی این داستان رو خوندم خییییییلی تحت تأثیر قرار گرفتم شما هم با نظرهای گرمتون احساستونو به من منتقل کنید

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله:

از مباركي زن اين است كه فرزند نخست او دختر باشد

 

اولین روز بعد از عروسی زن و شوهر توافق کردن که در را به روی هیچکس باز نکن ...!

ابتدا پــــدر و مــادر پســـر آمـدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگــر انداختن اما چون از قبـل توافـــق کرده بودن هیچکـــــدام در را باز نکــردن...
ساعتـی بعـــد...
پــدر و مـادر دختــر آمــدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگـر انداختن و اشـک در چشمـان دختر جمع شد...
و در این حال گفت نمیتـــونم ببینم که پــدر و مـادرم پشت در باشند و در را روشـون بـاز نــکنم...
شوهـر چیزی نگفت و در را برویشـان گشود...
اما این موضـوع را پیـش خـودش نگـه داشت...
سـالها گـذشت و خـداوند به آنها چهار پسـر داد...
پنجمیـن فرزنـدشان دختـر بود...
برای تولـد این فرزنـد پــدر بسیار شـادی کرد و چنـد گوسفند را سر بریـد و میهمانی مفصلی داد...
مــردم متعجبـانه از او پرسیدنــد علـت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست...؟!
مـرد بسادگی جواب داد چون این همـون کسیـه که در را برویـم باز میکنه...

 

سهم من از دنیا ، دختر کوچکی است به بزرگی تمام عشق هایی که تا به حال تجربه شده است !

ستایش من

عاشقتم دخترم

ستایش گلم داشتن یه دختر بهترین چیزیه که یه زن میتونه داشته باشه .....! دختری شبیه خودش که اگه روزی مامان نبود همه با دیدن دختر یادش بیفتن

 

هر کجا هستم ,باشم,آسمان مال من است.پنجره ,فکر,هوا,عشق,زمین مال من است

 

 

 

دلبندم نازنیم

خوشبختی نگاه خداست، دعایت میکنم که خداوند هرگز چشم از تو بر ندارد ......!

 

 



دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : مامان منصوره

 

 سلام خوبین خوشین خاله های مهربون

آره دوباره اومدم با یه آپ جدید اما اینبار با یه حال و هوای جدید

ماجرا از اونجایی شروع شد که من و بابا حمید مهربون چند بار ستایشو برای گرفتن عکس به آتلیه بردیم ولی چشمتون روز بد نبینه وارد شدن ما به عکاسی همانا گریه کردنو جیغ زدن همانا و ما ناراحت از اینکه چرا نشد از ستایش عکس بگیریم ستایش مهربون دیگه چکارش میشه کرد . تا اینکه ستایش سرما خورد و ما اونو به دکتر بردیم که تو پست قبلی هم توضیح دادم اونم برای خودش حکایاتی داشت خلاصه آقای منشی که دفترچه رو گرفت گفت ببخشید دفترچه شما تمدیدش تمام شده و ویزیت آزاد دادیم بعد بابا حمید گفت اگر ایندفعه دفترچه رو بردم برای تمدید ازمون عکس میخوان همونطور که مستحضرید ستایشی ما دو سالش تموم شده و باید دفترچش عکسدار بشه حالا چه کار کنیم چه کار نکنیم یه فکری به ذهنم خطور کرد دختر خاله عزیزم نسترن که تبحر خاصی توی کارهای فتوشاپی داره توی خونه از ستایش عکس گرفت با هنر خودش اونها رو تبدیل به عکس پرسنلی کرد دست خاله نسترن هم درد نکنه اینم سه بوس آبدار برای خاله نسترن تا سه نشه بازی نشه ممنون خاله مهربون عکسها رو میذارم که ببینید .

اینم چند تا عکس دیگه (خانم مهندس ستایش ) اگه سفارشی دارین در خدمتتم

 

ستایش در فروشگاه اهواز مال

عجله نکن عجله نکن زنگ تفریحه بزار یه خورده ممه بخورم بعد دوباره میریم خرید

من که دیگه مولفیکسمو خریدم خیالم راحت شد بزار فکر کنم دیگه چی میخواستم

 

 



سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام سلاااااااااااام خوبین خوشین خاله های مهربون

وای چقدر فاصله بین این پست و پست قبلیمون زیاد شدها!!

البته دلیل داره و یه دلیل نا خوشایند!

من مریض شده بودم

یه چند روزی میشه که هوای اهواز خییییییییلیییییی سرد شده شدیدا سرما خورده بودم . اولش با آبریزش بینی شروع شد و بعد خس خس سینه و بعد سرفه های شدییید و گرفتگی صدا!!

خیلی بد بود. خیلی...همش ناله میکردم و گریه میکردم منو بردند پیشه آقای دکتر و بعدش روزی چند بار مامان با اسباب شکنجه میومد سراغم!!! به حدی از اینها بدم میاد که تا چشمم بهشون می افتاد میخواستم فرار کنم!!  و این شد نتیجه نخوردن داروها و مامانی و بابایی مجبور شده که به من  آمپپپپپپپپپپپپپپول بزنند

روزهای خیلی سختی بود.مامانم کلی گریه کرد و باباییم کلی غصه خورد واقعاً هیچ چیز جای سلامتی رو نمیگیره فقطططططططططط سلامتیییییییی خدایا .... خدایییییا .......!  خدایا حاله ستایش منو زودتر خوب کن من طاقت دیدن مریضی و بی حالیش ندارم

فرشته ي خوشگل من ايشالا هيچوقت مريض نشي و هميشه سالم و شاد و خرم باشي.دوست دارم عروسكم

 اینم دلیل غیبت طولانیمون!!

انشاالله که شما دوستای خوبم همیشه سلامت باشین.

خوووووب دیگه از بحث بیماری بیایم بیرون و بریم سراغ عکس!

کلی عکس از قبل و بعد از مریضی من روی هم جمع شده که چندتاییش رو میذاریم اینجا.

ستایش مهربون در حال صحبت کردن با بابا حمید

ستایش جون سرما خورده بی حاله

اینم عکس ستایش و بابایی که خودم خیلی دوسش دارم

راستی دو تا کادوی تولد دیگه هم بهم دادن (ازطرف کوثر جون دختر خاله فرزانه ) ممنون خاله فرزانه دوست دارم

 



چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 11:40 ::  نويسنده : مامان منصوره

فرزند عزیزم:                 

روزی که تو ما را در دوران پیری ببینی، سعی کن صبور باشی و ما را درک کنی....

اگر ما در هنگام خوردن غذا خود را کثیف می کنیم، اگر نمیتوانیم خودمان لباسهایمان را بپوشیم، صبور باش.

و زمانی را به خاطر بیاور که ما ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همین موارد به تو کردیم.

اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبی را هزار بار تکرار می کنیم، حرفمان را قطع نکن و به ما گوش بده.

هنگامی که تو خردسال بودی، ما یک داستان را هزار بار برای تو می خواندیم تا تو به خواب بروی.

هنگامی که مایل به حمام رفتن نیستیم، مارا خجالت نده و به ما غر نزن.

زمانی را به خاطر بیاور که ما برای به حمام بردن تو به هزار کلک و ترفند متوسل می شدیم.

هنگامی که ضعف ما را در استفاده از تکنولوژی جدید می بینی، به ما فرصت فراگیری آن را بده و با لبخند تمسخرآمیز به ما نگاه نکن...                                                                            

  ما به تو چیزهای زیادی آموختیم... چگونه بخوری، چگونه لباس بپوشی .... و چگونه با زندگی مواجه شوی .

هنگامی که در زمان صحبت، موضوع بحث را از یاد می بریم، به ما فرصت کافی بده که به یاد بیاوریم در چه مورد بحث میکردیم و اگر نتوانستیم به یاد بیاوریم، از ما عصبانی نشو.

مطمئن باش که آنچه برای ما مهم است با تو بودن و با تو سخن گفتن است نه موضوع بحث!

اگر مایل به غذا خوردن نبودیم، ما را مجبور نکن. به خوبی می دانیم که چه وقت باید غذا بخوریم .

هنگامی که پاهای خسته مان به ما اجازه راه رفتن نمی دهند ....                                            

 دستانت را به ما بده ... همانگونه که در کودکی اولین گامهایت را به کمک ما برداشتی  .                 

و اگر روزی به تو گفتیم که نمی خواهیم بیش از این زنده باشیم و دوست داریم بمیریم ... عصبانی نشو. روزی خواهی فهمید که ما چه می گوییم.

تو نباید از اینکه ما را در کنار خود می بینی احساس غم، خشم و ناراحتی کنی. تو باید در کنار ما باشی و ما را درک کنی و ما را یاری دهی، همانگونه که ما تو را یاری کردیم که زندگی ات را آغاز کنی.

ما را یاری کن در راه رفتن. ما را با عشق و صبوری یاری ده که راه زندگی مان را به پایان ببریم.

ما نیز پاداش تو را با لبخندی و عشقی که همواره به تو داشته یم خواهیم داد.

                                                                                            دوستت داریم فرزندم.

                                                                                پدر و مادر تو



دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 12:28 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام خوبین خوشین دوستای گلم

دنیای این روزات خیلی دخترونه است دو تا عروسک معروف داری که دیگه همه میشناسنشون که تقریباً همش همراهتن اسم یکیشون مهران و اسم یکی دیگشون محبوبه (البته این اسم مامان جون طوبا گذاشته ) بعضی وقتا اونها رو به نوبت روی پاهات میذاری و بهشون شیر میدی و بعضی وقتا اونها روی پاهات میخوابونی و با صدای قچنگت خودت میگی هیش هیش یعنی که اونها خوابند و به ما میگی سر و صدا نکنید  

اینم همون عروسکهای معروف (البته چه خوبه که تا حالا از دست ستایش جان سالم به در بردند)

ستایش مهربون در حال منچ بازی

ستایش مهربون در آشپزخانه در حال دستور دادن

 



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : مامان منصوره

سلام  خوبین خوشین دوستای گلم

آره . پنجشنبه ای  که گذشت 7/10/91 تولد ستایش مهربون ما بود حالا دیگه دختر من 2 سالش شده و کم کم داره برای خودش خانم میشه و مامانو و باباشم هم روز به روز بیشتر دارن ذوقشو رو میکنند.

امسال براش جشن تولد نگرفیتم که ان شاءالله سال دیگه  قرار یه جشن حسابی براش بگیریم و همه رو بگیم بیان تا 3سالگی خانم گل رو جشن بگیریم.

انگار همین دیروز بود که یه دختر کوچولو کنار من با چشمای بسته اش داشت باهام حرف میزد که دیگه مامان تموم شد 9 ماه انتظار برای دیدن من، حالا ستایش من با کارهاش و رفتارش داره بهم حالی میکنه که مامان خیلی دوستت دارم، مامان هم بهش میگه همه دنیای منی میتونم یه چیزی بگم؟ ستایش قچچچچچنگم منو ببخش که یه وقت هایی بد میشم و مامان بدی میشم برات" ،باور کن خودم خیلی حس بدی پیدا میکنم. همه زندگی مامانی

 ستایش من خیلی خیلی شیرین و دوست داشتنی و خواستنی شده !! رفتارها، کارهاش واقعا آدم رو متعجب میکنه و خوشحال، البته یه کارت غیر قابل تحمله  نننننننننننننننننننننننننه  گفتنات واقعاً آدمو عصبی می کنه دوستت دارم دیگه زیاد حوصلتونو سر نمیبرم در کل خدا رو شکر که همه چیزت خوبه و شما میتونی روز به روز سالمتر باشی. امسال به غیر از مامان جون و بابایی و یکی ازهمکارای مامانی کسی به ستایش کادو تولد نداد در زیر عکساشون میزارم که ببینید

هدیه همکار مامانی (دستت درد نکنه تلافی به خیر )

  

سرویس 6 نفره غذا خوری (هدیه مامان جون )

راستی تا یادم نرفته یه چیزی بگم مامان جون ستایش دیروز از تهران اومد رفته بود پیش عمه افسانه سری بزنه و براش یه بلوز خیلی قشنگ آورد که روش عکس عروسک محببببببوب منه  کیتی دست مامان جون درد نکنه اینم عکس بلوز 

 اینم یه شعر تولد گذاشتم که تقدیمش میکنم به دخترگللللللللللم تولدت مبارک

 

 

    

 

 



 

 

ماه تولد تو

اتل متل عزیز من

تو کی به دنیا اومدی

آهان حالا یادم اومد

تو دی به دنیا اومدی

قشنگ من تو اول

فصل زمستون اومدی

مثل گل لاله بودی

خوشحال و خندون اومدی

ابرا گل ستاره رو

روی سرت ریخته بودن

ستاره های برفی رو

دورو برت ریخته بودن

سرما برای رو نما

نه گل نه برگ آورده بود

یه چیز خیلی بهتری

نقل تگرگ آورده بود

زیاد شدن روی زمین

نقلای ریز قل قلی

رو دوش هم سوار شدن

گفتن نی نی چه خوشگلی

ماهی که دنیا اومدی

                     یه ذره برفی بود هوا                     

 گرما آوردی با خودت   

به خونه ی مامان و بابا



چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 10:6 ::  نويسنده : مامان منصوره

ستایشی ما عاشق وسایلیه که اصلاً هیچ ربطی بهش نداره و خیلی کم با اسباب بازیهای خودش بازی می کنه این وسایل عبارتند از :

جارو برقی

جارو دستی

موبایل (مخصوصاً موبایل بابا حمید )

کنترل تلویزیون

کیف زنانه

کلید و دزدگیر ماشین

شال

روزنامه و کتاب



سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 11:41 ::  نويسنده : مامان منصوره

به سلامتي اوني که باخت تا رفيقش برنده باشه

به سلامتي آسمون که با اون همه ستاره اش يه ذره ادعا نداره
 به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...

به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...

 به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

 به سلامتی مادر...  که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...

به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن

به سلامتي کسي که وقتي بردم گفت :اون رفيــــــــــــــــــــــــق منه .......وقتي باختم گفت : من رفيـــــــــــــــــــــــــــقتم ......

به سلامتی اونایی که دلشون از یکی دیگه گرفته ولی برای اینکه خودشون رو آروم کنن میگن بخاطر غروب پاییزه

به سلامتی سرنوشت که نمیشه اونو از سر نوشت

به سلامتی سایه که هیچ وقت آدمو تنها نمیذاره

به سلامتي‌ اون بچه‌اي که شيمي‌ درماني کرده همه ی موهاش ريخته،به باباش ميگه بابا من الان شدم مثل رونالدو يا روبرتو کارلوس؟
 باباش ميگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تيپ تري ....

به سلامتي همه اونايي که خطشون اعتباريه ولي معرفتشون دايميه!

 *به سلامتي اونايي که به پدر و مادرشون احترام ميذارن و ميدونن تو خونه اي که بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نميشوند .

به سلامتي مادر که بخاطر ما هيكلش به هم خورد.

به سلامتي کسي که ديد تو تاکسي بغليش پول نداره به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن....!

 به سلامتي سيم خاردار!که پشت و رو نداره

 گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟ گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم..........

به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند

به سلامتی ....... به سلامتی ........ به سلامتی

 به سلامتی ستایش و بابا حمید

 



درباره وبلاگ


وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم 7 دی 1389 ساعت 5 عصر در بیمارستان آریا اهواز خدای مهربون یه دختر ناز و دوست داشتنی به ما هدیه داد ما اسم این فرشته نازنینو ستایش گذاشتیم ستایش یعنی شکر و سپاس این وبلاگ درست شده تا خاطرات ستایشو تو خودش نگه داره تا وقتی که بزرگ شد عشقی که مامانی و بابایی بهش دارن رو لابه لای خاطراتش پیدا کنه.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستایش مهربون ستایش خوش زبون و آدرس www.setayeshmehraboon.loxblog.com لینک نمائید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


کد تغییر شکل موس -->

کد حرکت متن دنبال موس 

کد جست و جوی گوگل